تنهــایـم اما دلتنگ آغــوشی نیستــم
خستــه ام ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز ولــی رازی نـدارم
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را “خیلــی” دوست ندارم
فقط خیلـی هـا را دوست دارم
*******************
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا…
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند…
چه صادقانه حوا بودی و چه ریاکارانه آدمیم
کارَت که با من تمام شد ، پرت کن بیرون مرا . . .
راحت ترم …
تا بگویی دوستت دارم . . به دروغ . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * *
اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟
میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم…
می گویند عشق آنست که به او نرسی
و من می دانم چرا …!
زیرا در روزگار من،
کسی نیست که زنانه عاشق شود
و مردانه بایستد…
********************
بالشت خودم را ترجیح میدهم،
چرا که شانه های امروزی مثل بالشت های مسافرخانه اند،
خوب میدانم سرهای زیادی را تکیه گاه بودند!
صفحه قبل 1 صفحه بعد